غزل کاشی ها
محو در گسترهی آبی نقاشیها
غزلی چیده ام از زمزمهی کاشیها
باز در خلسهام آواز «بنان» میپیچد
حافظ آهسته مرا برده به خوشباشیها
بر سرم سایهی ابر کلماتی است شهید
شب رویایی شاعر شدن کاشیها!
شب گل انداخته ازجلوه ی طاووسی تو
یاقلم موی تودرپرده ی نقاشی ها
ذفترم باغچهای نرگس شیرازی توست
کار چشمت شده سر مشق غزلپاشیها!
طرح لبخند تو را ماه به ماهی ها گفت
شور انداخته در برکه ای ازکاشی ها
می تراودبه لبت آیه ی تحریم شراب
که پراکنده شده حلقه ی عیاشی ها
هیجانی ازلی ریختهای در غزلم
منم و کوچهی رندیها، قلاشیها
شعر من یک ورق از باغچهی شب بویت
شرح سربستهای از فلسفهی گیسویت!